در مقاله پيشين تحت عنوان آثار و اهداف حق و تكليف از هدف خلقت و برخى آثار و اهداف آن همانند: تحصيل معرفت و تعالى به حقايق و آرامش روحى و اطمينان درونى و امنيت فردى و اجتماعى سخن به ميان آمد. در ادامه مباحث در آغاز ويژگىهاى اصناف چهارگانه مردم در جامعه اسلامى را، با تكيه بر سخنان حضرت اميرالمؤمنين(ع) بيان مىكند و پس از آن در ادامه به پىآمدهاى رعايت حق و تكليف از جهت فردى و اجتماعى مىپردازد و امورى مانند: تعديل قواى انسانى و اقسام قسط و عدالت اجتماعى و نجات از خواهشهاى نفسانى و دورى از رذايل اخلاقى و مفاسد اجتماعى و اصلاح و آبادانى دنيا و آخرت و آزادى انسانها از اسارتها و كمالات معنوى، توضيح مىدهد.
آنان كه با خدا عهد و پيمان بستند تا تعاليم او را در زندگى فردى و اجتماعى پياده كنند و خود را مكلف به اجراى تكاليف الهى دانستهاند، هميشه به دنبال زندگى اجتماعى سالم بوده و طالب سلم و صفا و آرامشاند، چنان كه صفاى باطن مؤمنان، صلح ظاهرى با ديگران را به همراه دارد. اما آنان كه در ميان اجتماع به دنبال ايجاد موج و ظلم و فساد و ناامنى اند تا به نفع شخصى و خيالى خود برسند، هرچند به ظاهر ادعاى مسلمانى داشته باشند، ولى طعم اسلام و دين را نچشيدهاند. امير بيان امام على(ع) در خطبهاى بسيار زيبا مردم را در جامعه اسلامى به چهار صنف تقسيم كرده و علل ناامنى را با اين دسته بندى تعيين مىكند، هرچند اين بيان، ترسيمى از اجتماع مسلمين بعد از رحلت پيامبر(ص) است، ولى در بسيارى از ملل قابل تعميم است. آن امام بزرگوار كه درود خدا بر او باد، درباره گروههاى چهارگانه مىفرمايد:
«أيها النّاس انّا قد أصبحنا فى دهرٍ عنودٍ و زمنٍ كنودٍ يعدّ فيه المحسن مسيئاً و يزداد الظالم فيه عتوّاً، لاتنتفع بما علمنا و لانسأل عمّا جهلنا و لانتخوّف قارعةً حتّى تحلّ بنا و النّاس على أربعة اصنافٍ؛(1) اى مردم همانا ما صبح كرديم در روزگارى كه كينه توز و ناسپاس است، روزگارى كه نيكوكار، گنهكار به شمار مىآيد و ظالم بر تعدّى خود مىافزايد، نه از آنچه بدان علم داريم بهره مىگيريم و نه از آنچه نمىدانيم مىپرسيم و نه از حادثه مهمى كه تا بر ما فرود نيايد مىترسيم. در اين زمان مردم چهار دستهاند.»
1. كسانى كه در زمين دست به فساد نمىزنند، زيرا روحشان ناتوان و شمشيرشان كند است و از تمكّن مادى بىبهره هستند.
2. آنان كه شمشير كشيده و شرّشان را آشكار نمودهاند و لشكر سواره و پياده را براى كشتار آماده كردهاند. دين را براى تحصيل اموال بىارزش دنيا تباه نموده براى اينكه يا رياست گروهى را به عهده گيرند يا براى كسب شهرت بر منبرى بالا روند و خطبه بخوانند. چه تجارت بدى كه دنيا را بهاى جان خود بدانى و با آنچه نزد خداست معاوضه كنى.
3. گروهى با عمل آخرت دنيا را مىطلبند و با اعمال دنيوى مقامات اخروى را طلب نمىكنند سعى دارند كه خود را فروتن و متواضع جلوه دهند، گامها را كوتاه برمىدارند، دامن خود را جمع مىكنند، خود را همانند مؤمنان مىآرايند و پوشش الهى را ابزارى براى نفاق و دنياطلبى خود قرار مىدهند.
4. گروهى ديگر با پستى و خوارى و نداشتن امكانات از كسب قدرت محروم ماندهاند و خويشتن را به زيور قناعت آراسته و لباس زاهدان را پوشيدهاند. ايشان هرگز از زاهدان نبودهاند.(2)
اين طوايف چهارگانهاى كه بيان شد، مردمى نيستند كه خواهان امنيت اجتماعى در جامعه باشند، چون در نهاد و نهان خود امنيتى احساس نمىكنند.
آنان كه درون خود را پر از آشوب و اضطراب مىبينند برايشان چندان خوشايند نيست كه ديگران در آرامش باشند، ولى جز آنان گروه اندكى هستند كه ياد قيامت چشمانشان را بر همه چيز فروبسته و ترس قيامت اشكهايشان را جارى ساخته است. اين گروه مردم را به سوى خدا دعوت مىكنند،... آن قدر نصيحت كردند كه خسته شدندو...(3) در دين دارى و تكليف مدارى نيرومند، افرادى نرمخو و دورانديش، در عبادت الهى متواضع، در سختيها بردبار، داراى نفسى قانع، شهوتشان در حرام مرده، مردم به خيرشان اميدوار و از اذيت و آزارشان در امان هستند.(4)
اين گروه در همه اعصار و امصار بسيار اندك و نادراند و قلّت ايشان سبب فقدان امنيت اجتماعى و جهانى است و اگر روزى اين قلت تبديل به كثرت گردد و اكثر افراد جامعه دست از خواهشها و تمايلات نفسانى خويش بردارند و خود را با تعاليم و اوامر الهى هماهنگ سازند، به جاى تسليم پذيرى در مقابل هواهاى نفسانى، خود را مكلف به تكاليف الهى بدانند آن گاه جامعه بشرى به حقوق حقّه خود رسيده و صلح و امنيت در ميان آنها نهادينه خواهد شد، وگرنه تا زمانى كه كبر و غرور و خودخواهى حاكمان غير دينى به جاى تعاليم انسان ساز اسلام حاكم باشد، ناامنى همواره در دنيا حاكم است.
استاد بزرگوار علّامه طباطبايى (ره) فرمودند: دين كارى مىكند كه فرد در همه اعمال فردى و اجتماعى، خود را در مقابل خالق مسؤول بداند و اين نوع تفكر در انديشه فرد غير دينى وجود ندارد، پس اگر سود قانون يك واحد فرض شود، سود دين بيش از هزارهاست و كسانى كه در نابودى دين مىكوشند و چشم به قانون مىدوزند به كسى مىمانند كه پاى درست خود را با دست خود بريده، پاى چوبين به جاى آن بگذارند. خلاصه دين بهترين و عالىترين روشى است كه مىتواند اجتماع بشر را منظم ساخته و بيش از هر روش ديگر مردم را به رعايت قوانين اجتماعى وادار نمايد.(5)
انسان موجودى مركب از جسم و روح يا نفس و بدن و داراى دو جنبه فطرى و طبيعى است كه هر يك از دو جنبه او قوايى دارد؛ قواى فطرى انسان، او را به گرايشهاى معنوى سوق مىدهد و قواى طبيعى، او را به سمت امور مادى متمايل مىسازد، همانگونه كه براى انسان عقل نظرى است و عقل عملى، كار عقل نظرى ادراك است و كار عقل عملى اعمال معقول.در بعد نظر داراى قواى متعددى، چون حس، خيال، وهم و عقل نظرى و در بعد عمل داراى نيروى متعددى، مانند غضب، شهوت و عقل عملى است. انسان در نشئه طبيعت ملازم با اين قواست و كمال هر قوه در نفس، صورت هم سنخ خود را شكل مىدهد و هر كس بر اساس همان هندسه عمل مىكند: «قل كلّ يعمل على شاكلته».(6)
كمال قوّه واهمه را شيطنت، قوه غضبيه را سبعيت و كمال قوه شهويه را بهيميت گويند، اگر همه همّت و تلاش انسان در خوردن و خوابيدن و لذت مادى خلاصه شود، وى جزء بهائم و چهارپايان است و اگر افزون بر اين خصايص سعى در اذيت و آزار ديگران هم داشته باشد، در رديف سباع و درندگان است و اگر با داشتن اين خصلتهاى مذموم حيله و مكر و ساير رذائل اخلاقى را نيز به كار گيرد، جزء شياطين است، اما اگر در پى تلاش، براى تحقق قوه عاقله باشد و آن را در مسير ادراك حقايق عوالم وجود سير دهد، انسان است.
كمال وجودى انسان بر ساير موجودات به جهت برخوردارى از قواى مختلف است كه به مقتضاى آن قابليت پذيرش صورتهاى مختلف را داراست، هر يك از قوا وقتى به حدّ كمال خود رسيد، در عالم آخرت به صورت هم سنخ خويش ظاهر مىشود، زيرا صورت اخروى تابع ملكات نفسانى است كه آدمى در همين دنيا براى خود تحصيل كرده است. اگر انسان در صراط زندگى به واسطه قوه عاقله تعادل ساير قوا را حفظ كرده باشد، در طريق انسانيت است و با همين صورت در آخرت ظاهر مىگردد و اگر قوه عقل وى تحت رهبرى قواى ديگر قرار گيرد، باطن و صورت حقيقى او تابع همان قوّه قرار مىگيرد. اين مطلبى است كه در حكمت متعاليه به اثبات رسيده است.
حكيم متألّه ملاصدرا در همين زمينه چنين آورده است:
هر نفس كه امروز خود را بدين تمتعات حيوانى و مستلذّات جسمانى و طيبات دنيا كه خبيثات آخرتاند عادت داد و متخلق به صفات بهيمى و سبعى شد، در روز قيامت و به روز نشئه آخرت با بهائم و حشرات محشور مىگردد، و هر كه عقل را مطيع و فرمان بردار و حكمپذير نفس اماره ساخت و در خدمت قواى بدنى كمر بندگى بر ميان جان بست و ملك را خادم شيطان هوا گردانيد و جنود ابليس پرتلبيس را بر سليمان عقل فرشته نهاد سرورى داد، لاجرم مالك دوزخ وى را سرنگون در سجّين جحيم اندازد.(7)
امام خمينى (ره) در آثار فلسفى، عرفانى و اخلاقى خود نظير شرح اسفار ملاصدرا، شرح جنود عقل و جهل، شرح چهل حديث و برخى آثار ديگر در مقام اثبات موضوع برآمده و چنين آوردهاند:
صورت انسانى در عالم آخرت كه يوم بروز صور غيبيه و ملكات نفسانيه است، به طور كلى از هشت صورت خارج نيست، پس معلوم مىشود كه صورت انسانيه يكى از اين هشت صورت است و بقيه صورت غير انسان است.(8)
ايشان معتقد است كه مشركان و ملحدان و همه آنان كه در مقابل تعاليم انبياء ايستادهاند و با آنان مبارزه كردهاند، چون داراى اعمال پليدى هستند، به صورت انسان محشور نخواهند شد، مىفرمايد:
مشرك چون قلبش از فطرت الهيه خارج و از نقطه مركزى كمال، متمايل و از بحبوبه نور و جمال منحرف است و به انيت خود و دنيا و زخارف آن مصروف است، از اين جهت با سيرت و صورت انسانيه محشور نگردد و به صورت يكى از حيوانات منكوس الرأس محشور شود.(9)
در شرح دعاى سحر مىفرمايد:
از اهل نظرى شنيدم كه مىگفت مقتضاى تجسم و ظهور ملكات در جهان آخرت، اين است كه برخى با داشتن صورتهاى متعدد محشور شوند و در آن واحد به صورت خوك و موش و سگ و غيره باشند.(10)
امام صادق(ع) مىفرمايد: «انّ المتكبّرين يجعلون فى صور الذّر؛(11) اهل تكبّر در روز قيامت به صورتهاى مورچه محشور مىشوند.» نيز روايت است كه «يحشر بعض الناس على صورٍ تحسن عندها القردة و الخنازير؛(12) بعضى از مردم در روز قيامت با چهرههايى محشور مىشوند كه ميمونها و خوكها از آنان زيباترند.»
توضيح مطلب آن كه انسان موجودى تك بعدى همانند فرشته يا حيوان نيست كه عقل يا شهوت محض باشد، بلكه معجونى از عقل و شهوت است كه بايد شهوت و غضب را تحت حاكميت عقل تعديل كرد يكى از مهمترين آثار تعاليم وحيانى و فوايد احكام الهى و نتايج تكليف محورى دينى، تعديل قواى انسانى و تثبيت جايگاه واقعى مقام خليفة اللهى اوست. خداوند انبياء و احكام را فرستاد و انسانها را مكلّف به رعايت احكام كرد تا بوسيله آن تعادل قوا را حفظ كرد تا با حفظ آن از جاده انسانيت خارج نشود، بلكه صورت و سيرتى انسانى به خود بگيرد، ظاهر و باطن او هماهنگ و يكسان باشد. بنابراين، نتيجه شيرين تكليف، تعديل قوا و ثمر تلخ روى گردانى از آن ناهماهنگى و ناموزونى در شاكله وجودى انسان است.
يكى ديگر از آثار تكليف اقامه عدل است. اين موضوع هميشه مورد بحث بوده و امروز نيز يكى از مباحث مهم مجامع علمى است. عنوان مزبور كه بعد از تعديل قواى انسانى قرار گرفته، روى عنايت و توجه خاصى بوده است، بدان جهت كه اعتقاد ما بر اين است كه نتيجه تعديل قواى انسانى تنظيم امور در نظام اجتماعى است، يعنى تا انسان قدرت نيابد كه در ميان قواى درونى خود تعادلى ايجاد كند براى وى اقامه عدل و قيام به قسط ممكن نخواهد بود، زيرا تحقق اجتماع به فرد است و تا در فرد اصلاح و تعادل ايجاد نشود جامعه اصلاح نخواهد شد. اگر افراد موجود در اجتماع انسانى در اداى حق نفس و خالق خويش ناتوان باشند، چگونه در احقاق حقوق يكديگر توانمند خواهند بود.
در فلسفه اسلامى قاعدهاى است كه مىگويد: «فاقد شىء نمىتواند معطى شىء باشد» به بيان ديگر، معطى شىء فاقد آن نيست.
بهره بردارى از اصل مزبور در موضوع مورد بحث به اين معناست كه جامعه و امور اجتماعى پديد آمده از افراد و از اعمال آنهاست. افرادى كه جامعهاى را شكل مىدهند اگر از عدالت محروم باشند، آن جامعه نمىتواند جامعهاى عادل باشد، پس نبايد انكار كرد كه قدرت قيام به قسط و اعمال عدالت و اجتماع عدل پيشه، متفرع بر وجود افراد متعادل در جامعه است، چنان كه در معنا و مفهوم عدل گفته شده كه: «يضع الامور مواضعها؛(13) عدل يعنى قراردادن هر چيزى در موضع و محل خويش». حال اگر كسى قادر نبود، قواى انسانى را در نهاد خويش متعادل سازد و از هر قوهاى در محل خود استفاده كند و اگر كسى همه افراط و تفريطها را در امور نفسانى و اعتقادى اعمال مىكند آيا مىتواند اقامه كننده عدالت و قسط در ميان خانواده و جامعه باشد؟ هرگز! زيرا هر اثرى مناسب مؤثر است و هر كارى مشابه كارگر، اگر مؤثر نامتعادل بود و كارگر ناموزون و مبدأ اثر در هرج و مرج: «فهم فى أمرٍ مريج».(14) چگونه اثر معتدل، كار معتدل و موزون و هماهنگ از او پديد مىآيد؟ پس تعادل قوا فقط در پرتو ايمان به خداست، چون آن كس كه تسليم حق نيست، اسير نفس است و آن كس كه در اسارت نفس به سر برد، در قيام به عدل دستى نخواهد داشت.
نفس مسوّله و امّاره همه لذات و منافع را براى خود و آلام و مضار را براى ديگران مىخواهد و اين عمل نفس، مجالى براى تحقق عدل باقى نمىگذارد، بلكه اساس عدل را ويران مىسازد و قلمرو ظلم را گسترش مىدهد. سرّ اينكه متدين راستين عادل است و مؤمن واقعى دادگر، آن است كه عدل جزئى از دين و شعبهاى از مكتب اسلام است و مؤمنان مطابق دستور اسلام موظف به اقامه عدل شدهاند: «انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان»(15) و رسول خدا(ص) يكى از مسؤليتها و تكاليف اصلى خود را از جانب خداوند قيام به عدل دانسته و فرمود: «و امرت لأعدل بينكم».(16) بسط عدل از مهمترين اهداف رسالت (17) و بهترين دليل لزوم دين دارى و خدامحورى در حيات انسانى(18) به شمار آمده است.
اميرمؤمنان على(ع) برقرارى عدل و برپايى قسط را لازم انجام تكاليف، اداى حقوق متقابل و مسئوليت پذيرى افراد دانسته و فرمود: «فاذا ادّت الرعية الى الوالى حقّه و أدّى الوالى اليها حقّها عزّ الحقّ بينهم و قامت منهاج الدين و اعتدلت معالم العدل»(19) زمانى كه مردم حق رهبرى را ادا كنند و رهبر حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزيز مىشود و راههاى دين استوار و نشانههاى عدالت برقرار مىگردد.
عدالت متاعى نيست كه رايگان يا با بهاى اندك به دست آيد، شعار عدالت سردادن چون هزينهاى در بر ندارد بسيار آسان است، چنان كه دشمنان انبياء و ائمّه و مخالفان دين، شعارشان عدالت خواهى، بلكه عدالت گسترى بود. امروزه نيز همه سردمداران ظالم و مستكبران عالم اين شعار را بسيار رساتر از متدينان سر مىدهند، امّا عمل به عدالت و عادل حقيقى بودن نياز به اركانى دارد كه بدون آن پايهها، خيمه عدل برپا نمىشود. حضرت على(ع) براى استقرار بناى عدل چهار پايه و اساس را برشمرده است: «العدل على أربع شعبٍ: على غائص الفهم و غور العلم، و زهرة الحكم و رساخة الحلم، فمن فهم علم غور العلم، و من علم غور العلم صدر عن شرائع الحكم، و من حلم لم يفرّط فى أمرة و عاش فى الناس حميداً؛(20) عدل بر چهارپايه استوار است: فكرى عميق، دانشى به حقيقت رسيده، داورى نيكو و بردبارى و حلمى استوار و مقاوم، پس كسى كه درست تأمل كرد به حقيقت علم رسيد و آن كه به حقيقت دانش رسيد، از چشمه زلال شريعت سيراب گرديد و كسى كه حليم و شكيبا شد، در كارش زياده روى نكرد و با مردم حيات و زندگى پسنديدهاى داشت».
بنابراين، يكى از آثار و فوايد دين دارى و تكليف مدارى، عدالت گسترى و قسط محورى در زندگى فردى و اجتماعى است.
اگر كسى مسؤوليت دينى را پذيرفت در پرتو آن عادل بودن را پذيرفته است و اگر كسى خود را در مقابل تعاليم دين آزاد به حساب آورد و گردن به هيچ تكليفى ننهاد، هر چند شعار عدالت بدهد يا به ظاهر خود را عامل عادل بداند نه عادل واقعى است و نه اعمال و رفتار او عادلانه است.
مىتوان گفت يكى از اهداف شارع در وضع تكاليف، نجات فرد و جامعه از ظلم و استقرار عدل در شخصيت وجودى فرد و اجتماع است. بسيارى از مسائل حقوقى و تكليفى محدود به عدالت است و حقيقت عدالت را بايد از وحى الهى با كمك عقل برهانى كه آن نيز حجت شرعى است، تلقى كرد و در پرتو تكاليفى دينى آن را در جامعه محقق ساخت.
نفس داراى معانى متعددى است كه يكى از آنها نيروى جامع صفات مذمومه است كه اوصافى چون خشم و غضب، شهوت، بخل و حسد از آن سرچشمه مىگيرند. اين همان
معنايى است كه انبيا و اولياى الهى از آن اجتناب مىكردند، چنان كه حضرت يوسف(ع) فرمود: «و ما أبرّئ نفسى انّ النفس لأمّارة بالسوء الّا ما رحم ربّى؛(21) و من نفس خودم را تبرئه نمىكنم، زيرا نفس قطعاً به بدى امر مىكند مگر كسى را كه خدا رحم كند.»
رسول خدا(ص) نيز درباره آن فرمود: «أعدى عدوّك نفسك الّتى بين جنبيك؛(22) پليدترين دشمن تو، نفس تو است كه در دو طرف تو قرار دارد.» و حضرت امير مؤمنان(ع) فرمود: «نفسك أقرب أعدائك اليك؛(23) نزديكترين دشمن به تو هواى نفس تو است.»
دشمن تو نفس كافر كيش تواست و آن هواى طبع بدانديش تواست
دشمن تو خود تويى اى تيره رو ديگران را بىسبب دشمن مگو
در جان آدمى نفس و عقل به هم آميخته شدهاند، آن كس كه عقل را كنار زد و تابع نفس نكوهيده و مذموم شد به چاه گمراهى افتاد: «افرأيت من اتّخذ الهه هواه و أضلّه اللّه على علمٍ و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوةً؛(24) پس آيا ديدى كسى را كه هواى خويش را معبود خود قرار داده و خداوند او را دانسته گمراه گردانيد و بر گوش و دلش مهر زد و بر ديدهاش پرده نهاد.»
در قرآن كريم مخالفت با هواى نفس موجب سعادت و ورود به نور است: «و أمّا من خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى فانّ
الجنة هى المأوى؛(25) و امّا كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد و خويشتن را از هوا و هوس بازداشت، پس همانا جايگاه او بهشت است. متابعت از هواى نفس باعث شقاوت و دخول نار است: «و لو شئنا لرفعناه بها و لكنّه أخلد الى الأرض و اتّبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث؛(26) اگر مىخواستيم منزلت او را به واسطه آياتى كه به او عطا نموديم بالا مىبرديم، امّا او به زمين گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد، پس مثل او همانند سگى است كه اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنى باز زبان از كام برآورد.»
همه رذايل اخلاقى نتيجه پيروى از نفس امّاره است، صفت بخل، چاپلوسى و سالوسى، حسد، شماتت، خبث، اسراف، ريا، شرّ، شرك، حرص، تهتك، فساد و صدها رذيلت ديگر اوصافى هستند كه منشأ و سرچشمه آن هواى نفس و حب دنياست.(27)
در حديث آمده است كه يكى از انبياء ابليس را پرسيد با چه چيزى فرزندان آدم را فريب مىدهى؟ گفت: با خشم و هوا، در واقع رذايل اخلاقى زمينه هبوط انسان را از مقام انسانيت فراهم مىكند به همين جهت در جوامع روايى بسيار تأكيد شده است كه براى وصول به درجات رفيع، باطن خويش را از پليديهاى نفس پاك سازيد: «طهّروا أنفسكم من دنس الشهوات، تدركوا رفيع الدرجات».(28)
الف: كسى كه در اسارت شهوت قرار گيرد، عقل و دين خود را از دست مىدهد: «طاعة الشهوة تفسد الدين و العقل»(29) و غرض شارع حفظ سلامت عقل و دين است.
ب: شهوت رانى و هواپرستى از دامهاى شيطانى است: «الشهوات مصائد الشيطان»(30) و بندگى شهوت اسارتى ابدى مىآورد كه آزادى در آن راه ندارد: «عبد الشهوة أسيرٌ لاينفك اسره».(31) خواسته دين آن است كه انسان آزادگى و حريت خويش را حفظ كند و در دام شيطان يا اسارت سلطان نفس نباشد.
ج: تعاليم الهى به منزله آب گوارا و زلالى است كه از هر تشنهاى رفع عطش مىكند، امّا دستورهاى هواى نفسانى به ظاهر عطش را كاهش مىدهند، اما در واقع سم كشندهاى هستند كه شخص هوا مدار را به هلاكت مىرسانند: «الشهوات سمومٌ قاتلات»(32).
د: نازلترين مرحله جهالت، جهل در بندگى هواى نفس است. ابتناى شرع بر معرفت بخشى و ارتقاى علمى است، نه استقرار در جهل و نادانى. شالوده تعاليم اسلام در راستاى ارتقاى معرفت و اعتلاى انديشه و انگيزه پايهگذارى شده است. آن كه در مرداب جهالت هواى نفس گرفتار است، قدرت و توان تحصيل معرفت و وصول به منزلت را ندارد، پس اساس شريعت بر مبناى معرفت است و جست و جوى در معرفت و عمل به تكليف با خواهشهاى نفسانى سازگار نيست.
هـ: شهوت رانى با حكمت اندوزى در انسان قابل جمع نيست، دلى كه با خواستههاى نفسانى رام باشد، نسبت به حكمت ورزى خام است، چنان كه در حديث آمده است: «لاتسكن الحكمة قلباً مع شهوةٍ»(33) نيز در كلام امير بيان حضرت على (ع) وارد شده است كه انتفاع حكمت بر عقلى كه دستانش با زنجير شهوت بسته شده حرام است: «حرام على كلّ عقلٍ مغلولٍ بالشهوة ان ينتفع بالحكمة»(34) يكى از اهداف مهم تكاليف دينى، حكيمپرورى است و لازم حكمت، عقل و قلب سليم است، نه شهوت. آن كس كه با شهوت عملى خو كرده از تكاليف دينى روى گردانده است و براى او حظى از حكمت نخواهد بود.
ح: آن كس كه در مقابل حق تسليم است و سر به آستان ربوبى فرود مىآورد خواهشهاى نفسانى را در درون خود خوار و ذليل ساخته و مىتواند جوانمردى و مروّت خويش را حفظ كند، امّا آن كه حاضر نيست در مقابل حق تسليم باشد و خواهش هواى نفس را بر خواسته حق ترجيح مىدهد، خود را از جوانمردى ساقط كرده است: «من زادت شهوته قلّت مروّته»(35).
ناگفته نماند هدف شارع و مقصود شريعت تعديل غرايز و تمايلات نفسانى است، نه تعطيل آنها، يعنى هرچه هواى مسموم نام دارد و هوس منحوس محسوب مىشود نكوهيده است و هرچه مقتضاى غريزه و طبيعت است بايد هدايت شده، آنگاه حمايت شود.
بزهكارى كودكان و نوجوانان، جنايت برخى از جوانان و خيانت خائنان در جامعه، غالباً به جهت عدم آگاهى آنان از تعاليم و تكاليف دينى است. احكام و تكاليف دين تنظيم شده تا انسانها از ابتداى بلوغ عقلى با آشنايى و عمل به آن بتوانند شخصيت اصيل خويش را بشناسند و آن را حفظ كنند.
از اين رو پاىبندى به تكاليف دينى موجب اجتناب از رذايل اخلاقى است. تجربه عملى ثابت كرده است كه غالب جانيان از خانوادههايى هستند كه پاىبندى به مذهب ندارند. براى برخى از غربيها نيز اين مطلب ثابت شده كه مفاسد اخلاقى در ميان خانوادههايى كه به كليسا نمىروند بيشتر به چشم مىخورد، در متون دينى آيات و روايات بسيارى وارد شده كه دينداران را مقيد به اجتناب از رذايل اخلاقى كرده است، غرور، كبر،حسد،كذب،غيبت كه منشأ بسيارى از رذايل اخلاقى و مفاسد اجتماعى است در دين به شدّت از آنها نهى شده و شخص ديندار مكلّف به ترك آنهاست.
از توجه به زندگى و حيات انبياء در قرآن كريم به دست مىآيد كه مهمترين وظيفه و رسالتى كه از ناحيه خدا بر عهده آنان نهاده شده مبارزه با رذايل اخلاقى و مفاسد اجتماعى است. خداوند وقتى صالح پيامبر را براى قوم ثمود فرستاد توصيههايى درباره تكاليف الهى فرمود. سپس آنان را مخاطب قرار داد كه: «ولاتعثوا فى الأرض مفسدين؛(36) و در زمين به فساد و تبهكارى برنخيزيد». و چون مردم آن منطقه اهل اسراف و تبذير بودند خداوند فرمود: «ولاتطيعوا أمر المسرفين
الّذين يفسدون فى الأرض و لايصلحون؛(37) و از رفتار رؤساى اسراف كار اطاعت نكنيد كه آنان در زمين فساد مىكنند و اصلاح نمىشوند.»
در زمان لوط پيامبر، چون قومش به عملى شنيع مبتلا بودند خداوند به او دستور داد به مردم بگويد اطاعت خدا را پيش گرفته و تكليف الهى را انجام دهند و از عمل زشت اجتناب كنند: «اذ قال لهم أخوهم لوطٌ الا تتقون
انّى لكم رسولٌ أمين
فاتّقوا اللّه و أطيعون
... أتأتون الذكران من العالمين
و نذرون ما خلق لكم ربّكم من أزواجكم بل أنتم قومٌ عادون»(38) قوم شعيب چون به فساد كمفروشى و گران فروشى آلوده بودند خداوند به حضرت شعيب دستور داد قوم خود را به اطاعت خدا و انجام تكاليف الهى دعوت كند تا آن فساد ريشهكن گردد: «اذ قال لهم شعيب ألا تتّقون انّى لكم رسولٌ أمين فاتّقوا اللّه و أطيعون... أوفوا الكيل ولاتكونوا من المخسرين وزنوا بالقسطاس المستقيم ولاتبخسوا الناس أشياءهم ولاتعثوا فى الأرض مفسدين»(39)
قرآن حكيم درباره داستان همه انبياء همين بيان را دارد كه مخالفانشان چون از اوامر الهى اطاعت نمىكردند، اهل فسق و فساد و تباهى بودند. و همه فسق و فجور شخصى و مفاسد اجتماعى، ريشه در تكليف گريزى دارد. اما در مقابل آن بارزترين اثر و روشنترين فايده تكليف محورى براى فرد و جامعه زوال رذايل اخلاقى و مفاسد اجتماعى است.(40)
اما با توجه به اين كه عقل و وحى با هم شالوده دين را شكل مىدهند و انسانهاى متعبّد به تكاليف دينى نه تنها خردورزند، بلكه خردمندترين افراد جامعه هستند. پذيرفته نيست گفته شود اصلاح دنيا بر عهده انديشوران است و دينداران بايد به فكر آبادانى آخرت خويش باشند و آثار دين دارى خود را آنجا دريافت كنند، يا كسى بگويد تكليف براى مكلفان، جمود و ركود و سكون مىآورد، در حالى كه اصلاح دنيا نياز به تحرّك و جنبش و انقلاب دارد.
چنين داورى درباره دين داران نتيجه تجاهل عمدى يا غفلت يا نگاه سطحى به دين و مانند آن است ولى با نگاه عميقتر به متون دينى مىتوان به اين نتيجه دست يافت كه غرض از تكليف، اصلاح و آبادانى دنيا و آخرت است. گام نهادن در مسير دين و اجراى احكام آن هم مىتواند منافع دنيوى را تأمين و هم منافع اخروى را تضمين كند.
مطلب اساسى در دينشناسى آن است كه در متون دينى حقوق و تكاليف به هم آميخته است، يعنى اگر داشتن زمين حاصل خيز، هواى سالم، آب فراوان و بهداشتى و دهها مزاياى طبيعى ديگر حق انسان است همه آنها از منظر دين، گذشته از صبغه حقوقى داراى جنبه تكليفى هستند و بر انسان واجب است كه از اين مواهب برخوردار شود، زيرا خداوند همه اين امكانات را آفريد و آنها را مسخّر بشر كرد و هستى آنها و مسخّر بودنشان را به جامعه بشرى اعلام داشت تا كسى نگويد دريا، صحرا، فضا، منظومه شمسى، و بالاخره مجموعه نظام سپهرى در آثار اخلاقى و عرفانى متفكران دينى تأكيد شده است كه بهترين راه درمان بسيارى از بيماريها و معضلات اخلاقى بندگى و طاعت حق است.(41)
برخى پنداشتهاند، فلسفه تكليف الهى براى بندگان فقط فراهم ساختن آخرتى آباد است. كسى كه اهل نماز و روزه و حج و زكات است، بايد به فكر اصلاح آخرت خويش باشد و هيچ گونه اشتغال فكرى نبايد در امور دنيوى داشته باشد، زيرا از كار آخرت باز مىماند، اين تصور و پندار را تقويت و تبليغ كردهاند كه متدينان بايد دنيا را به ديگران واگذار كرده و آخرت را به خوبى حفظ كنند. گويا آسياب تكليف بر محور آخرت مىچرخد و دنيا از قلمرو آن خارج است. اين عده گستره توهّم خويش را توسعه داده و گفتهاند: هدف دين و بعثت انبياء نيز فقط دعوت به آخرت و خداست، نه اصلاح آبادانى دنيا، و فوايد تكاليف در آخرت ظاهر و آشكار مىگردد، نه در دنيا. دين داران بايد براى آخرت خويش برنامهريزى كنند و دنيا را به دست خردمندان جامعه بسپارند.
سرانجام بشر را مأمور به بهرهبردارى و استيفاى منافع كرد و جامعه را واداشت تا منافع عمومى را بر مصالح شخصى مقدّم دارند و از فاسدان و مفسدان به زشتى ياد كرد و آنان را به كيفر تلخ محكوم دانست، اصول محورى مسائل از نظر قرآن عبارتند از:
1. در آيات فراوان از تسخير سپهر و زمين و دريا سخن به ميان آمده و اصل تسخير براى آشنايان به قرآن حكيم مطلبى قطعى و شكناپذير است.
2. آيه «هو أنشأكم من الأرض و استعمركم فيها فاستغفروه ثمّ توبوا اليه انّ ربّى قريبٌ مجيبٌ»(42) از اصل اصيل و پربركت و مظلوم استعمار سخن مىگويد، استعمار در فرهنگ قرآن به معناى طلب جدى و درخواست مؤكّد عمران زمين، استخراج معادن، كوهها، درياها، صحراها، جنگلها و ساحلها و...است. خداوند همه اين امور را به طور «بكر» آفريد و فكرآباد كردن و بهرهبردارى از آنها را به بشر داد و دستور استيفاى عادلانه منافع آن را صادر كرد و چنين اعلام داشت: «للرّجال نصيبٌ ممّا كسبوا و للنساء نصيبٌ ممّا اكتسبن»(43) يعنى هم بر بشر واجب است كه از عمق زمين تا سينه سپهر را آباد كند، و هم دسترنج او متعلّق به خود او است، نه به بيگانه، و هم در اين بهرهورى بين زن و مرد تفاوتى نيست.
در اين استعمار ميمون و مبارك، مستعمر خداست و او خواهان آباد كردن زمين است. محصول اين آبادانى نيز عايد خود آبادگران است و در اين عمران ظلمپذيرى و ظلم كردن نيز جايز نيست. اين واژه پربركت بيش از واژههاى ديگر مورد ظلم قرار گرفت و هم اكنون جزء منحوسترين كلمات اجتماعى است، زيرا مستعمر محصول كار عامر را به خود اختصاص مىدهد. قرآن حكيم بعد از طرح اصل استعمار، يعنى طلب جدى آباد كردن زمين براى خود آباد كننده، نه براى مستكبران ستم پيشه، فرمود: «هو الّذى جعل لكم الأرض ذلولاً فامشوا فى مناكبها».(44)
خداوند زمين را آفريد و آن را نرم و تسخير شونده قرار داد و انسانها را مكلّف به رفتن در فراز و فرود زمين كرد تا آن را تنها براى خود آباد كنند.
از آيه «ولقد مكّنّاكم فى الأرض و جعلنا لكم فيها معايش»(45) استفاده مىشود كه عناصر محورى استقلال اقتصادى جامعه بشرى، يعنى بهرهورى از منابع و منافع و مصالح اقليم زمين و همه ظرفيتهاى مناسب آن هم حق بشر و هم تكليف الهى است، به طورى كه بر مردم واجب است در اقتصاد مستقل باشند و اگر كوتاهى كنند مسؤولاند و در قيامت كيفر مىبينند.
يك روى سكّه استقلال اقتصادى، حق بشر است و روى ديگر آن تكليف الهى.
چنين دينى كه آستر و رويه جامعه بشرى را حق و تكليف مىداند و دنيا و آخرت را ظاهر و باطن كسوت انسانى مىشمارد و حرمت بشر را به اوج عروج خليفة اللهى مىرساند تا آنجا كه خداوند او را جانشين خود در عمران و آبادگرى زمين قرار داده است، هرگز حقوق بشر را مهمل نمىگذارد و از منافع وى چشم نمىپوشد.
از جمله اهداف و آثار تكاليف حقوق الهى، آزاد ساختن جامعه بشرى از زنجير اسارت است، دين آمده است تا بشر را از همه قيودات وضع شده از جانب قدرتمندان آزاد سازد.
انسان چون موجودى اجتماعى است روابطى با ديگر افراد جامعه دارد. برخوردها و روابط او در مقابل ديگران تكاليفى را براى او به وجود مىآورد كه اين تكاليف، يا بايد منشأ الهى داشته باشد يا منشأ بشرى. براى اينكه ديگران با وضع قوانين با نگاه سودگرايى او را به تكاليف بشرى مكلّف نسازند خداوند با وضع شريعت، تكاليف او را تعيين ساخته است، پس زندگى اجتماعى بدون تكليف مفهوم ندارد. حال آيا تكاليف الهى براى انسان مطلوبتر است يا تكاليف وضع شده با عقول ناقص بشرى؟
پاسخ بسيار روشن است، حكمت تكاليف الهى، رهايى از قيد و بندهاى بشرى است، نه محدوديت. تكاليفى كه انبياى الهى در قالب شرايع آسمانى به بشريت ارزانى داشتهاند دقيقاً در همين راستاست، يعنى آنها آمدهاند تا بندهايى را كه هواهاى نفسانى از درون و غلهاى حاكمان طاغوتى از بيرون بر دست و پاهاى بشر بسته بودند بگشايند، در قرآن فرمود: «آنان كه پيامبر خويش را اطاعت مىكنند پيامبر آنان را به كارهاى نيكو امر و از كارهاى ناپسند نهى مىكند و براى آنان امور پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را حرام و آنان را از قيد و بندهايى كه داشتند آزاد مىسازد، پس ايمان آورندگان و يارى كنندگان او جزء رستگارانند».(46)
در مقابل اين دسته، آنان كه به اصول اعتقادى ايمان نياورده و به تكاليف الهى گردن ننهاده و بر صراط مستقيم حق گام نگذاشتهاند در بند جهالت و قيد غفلت اسيرند و آن كس كه سر در كوى او نگذاشته آزاده نيست: «لقد حقّ القول على أكثرهم فهم لايؤمنون
انّا جعلنا فى أعناقهم أغلالاً فهى الى الأذقان فهم مقمحون»(47) در فرهنگ آسمانى اسلام، آزادى مرهون تكليف محورى و اسارت اثر تكليف گريزى است و به همين دليل در بسيارى از آيات، فلاح و رستگارى و حريت و آزادى وصفى براى مؤمنان و اسارت و بردگى خصلتى براى كافران به شمار آمده است.
در فصول گذشته به اين نكته اشاره شد كه انسان از نگاه قرآن، خليفه خدا در زمين است و براى وصول به چنين مقامى خلق شده است، توضيحى كه هم اكنون به آن اضافه مىشود اين است كه در انسان تكوّن يافته دو صفت ذاتى وجود دارد، يكى اينكه از لحاظ درجه هستى موجودى ناقص است و ديگر اينكه داراى استعداد و قابليت خلافت اللهى و جانشينى خدا در زمين است. اگر خلافت متعين به انسان است، قوّه و قابليت هم در او قرار داده شده و مىتواند به آن مقام راه يابد( نه اينكه در او فعليت داشته باشد، بلكه او بالفعل حيوان است و بالقوه انسان)، پس مقام خلافت از ميان مخلوقات براى انسان آمده است خدا آدمى را براى جانشينى خويش آفريد. او را جامع جميع صفات الهيه قرار داد تا بتواند آيينه تمام نماى كمالات او باشد.
با جمالش چون كه نتوان عشق باخت از كمال لطف خود آيينه ساخت
بنابراين، وصول به اين مقام كه كمال و سعادت انسان به شمار مىآيد، براى همه افراد به اندازه استعدادشان فراهم است. غرض از وجود تكاليف الهى براى بندگان، تكميل و رساندن آنان به ذروه سعادت است، چون انسان موجودى ناقص است و قابليت كمال هم در او وجود دارد. بنابراين تكاليف شرعى براى جبران نقص و كامل كردن او به منظور تحصيل كمالات معنوى است كه آثار آن تعديل قواى نفسانى و نجات از هواى نفس و آزادى از قيد و بندهاى دشمن درون و بيرون است.
از مجموعه مباحثى كه در اين مقال تحت عنوان آثار و اهداف حق و تكليف بيان شد استفاده مىشود كه مىتوان براى آثار و اهداف مراتب و اقسامى قائل شد كه برخى ابتدايى و برخى ميانى و برخى نهايىاند.
اهداف ابتدايى عبارت است از نظم ظاهر، امنيت عادى و اجتماعى و رعايت حقوق ديگران، گرچه بر اساس ترس از كيفر قضايى باشد.
هدف ميانى و متوسط عبارت است از عدل واقعى، امنيت معقول و رعايت حقوق ديگران به استناد فضيلت عدالت كه در نهاد انسان تعبيه شده است و لذت آن در كام دل جلوه مىكند.
هدف پايانى عبارت از نيل روح متكامل به مقام شهود حقيقت و نورانى شدن حقيقت آدمى و وصول به حقيقت است.
1. نهج البلاغه، خطبه 32.
2. و 50. نهج البلاغه، خطبه 32.
3. نهج البلاغه، خطبه 193.
4. خلاصه تعاليم اسلام، ص 17 ـ 19.
5. سوره اسراء، آيه 84.
6. رساله سه اصل، ص 29 ـ 30.
7. شرح جنود عقل و جهل، ص 283 ـ 284.
8. شرح چهل حديث، ص 531 ـ 532.
9. شرح دعاى سحر، ص 26.
10. الكافى، ج 2، ص 309.
11. علم اليقين، ج 2، ص 901.
12. نهج البلاغه، حكمت 437.
13. سوره ق، آيه 5.
14. سوره نحل، آيه 90.
15. سوره شورى، آيه 15.
16. سوره حديد، آيه 25.
17. سوره مائده، آيه 8.
18. نهج البلاغه، خطبه 216.
19. همان، حكمت 31.
20. سوره يوسف، آيه 53.
21. بحارالانوار، ج 67، ص 36.
22. غررالحكم، ص 234.
23. سوره جاثيه، آيه 23.
24. سوره نازعات، آيات 40 ـ 41.
25. سوره اعراف، آيه 176.
26. تحف العقول، ص 330.
27. مستدرك الوسائل، ج 11، ص 344، غررالحكم، ص 240.
28. مستدرك الوسائل، ج 11، ص 344، غررالحكم، ص 304.
29. همان، ص 343.
30. همان، ص 346.
31. غررالحكم، ص 304.
32. همان، ص 58.
33. شرح غررالحكم، ج 3، ص 404.
34. غررالحكم، ص 305.
35. سوره اعراف ، آيه 74.
36. سوره شعراء، آيات 151 ـ 152.
37. همان، آيات 161ـ 163 و 165 ـ 166.
38. همان، آيات 177 ـ 179 و 181 ـ 183.
39. رجوع شود به سورههاى عنكبوت، آيه 45، سوره نور، آيه 21؛ سوره يوسف، آيه 24؛ سوره اعراف، آيات 28 و 142 ؛ سوره هود، آيه 85 ؛ سوره يونس، 91 ؛ سوره قصص، آيه 77 و....
40. ر.ك احياء العلوم، معراج السعادة، شرح جنود عقل و جهل.
41. سوره هود، آيه 61.
42. سوره نساء، آيه 32.
43. سوره ملك، آيه 15.
44. سوره اعراف، آيه 10.
45. همان، آيه 157.
46. سوره يس، آيات 7 ـ 8.